دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست


دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست

مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو


شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست

دلا بکوش مگر دامنش به دست آری


که وصل بی طلب و انتظار ممکن نیست

من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود


من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست

در آن دیار که مائیم حالیا آنجا


مسافران صبا را گذار ممکن نیست

عبید هم غزلی گاه گاه اگر بتوان


بگو که خوشتر از این یادگار ممکن نیست